خطاب به شما مي نويسم آقای
حسين نوش آذر:
کاش آن نوشته آخر
آقای سردوزامي نبود ، چون راحت تر از اين با شما صحبت مي کردم . من نه نان از کسي قرض گرفته ام و نه زير علم کسي رفته ام و نه به آنچه بين شما و آقای سردوزامي گذشته است علاقمندم. پس اگر مي نويسم نه از روی حب علي است و نه از بغض معاويه . اتفاقا من به نوشته های
آقای قاسمي هم علاقمندم و آن را دنبال مي کنم. اين ها را بايد مي نوشتم تا حساب خودم را از يار و يارکشي های روشنفکرانه و شائبه نوچه بازی و نوچه پروری جدا کرده باشم و اما در مورد صمد :
اين بار که تهران تشريف آورديد يک دوری در خيابانهای تهران بزنيد و يقه چند جوان بيست تا سي و چند ساله را بگيريد و در مورد اين مرد لنگ و قد و بي بته سوال کنيد. فکر مي کنم کلمات و نظر آنها مانند شما توهين آميز نباشد. شايد فراموش کرده ايد که ارزش اين مرد به خاطر خفه شدن يا نشدنش در رود ارس نيست بلکه بسته به زندگي او و يادگارهاييست که از خود به جا گذاشته است. راستي ديگراني هم در اين وادی بوده اند چرا مردم اسمي از انان نمي برند؟ چرا مردم آنها را به حافظه شان نسپرده اند. همه مردم که چپ و سياسي و نويسنده و روشنفکر نيستند. از شما مي پرسم آقای نوش آذر ..آيا بجز لنگ بودن صمد چيز ديگری در اين مرد نديده ايد و سراغ نداريد.
و اما در مورد هموطنانتان:
اين جماعت بي بته،قهرمان دوست، حقير نگهداشته شده، لوطي باز همان جماعت ايراني هستند که برای آنها مي نويسيد. آقای سردوزامي شما هم بشنويد چون در مورد همان جاکش هايی صحبت مي کنم که هر از چند گاهي از آنان اسم مي بريد. اگر اين جماعت ايراني جاکش و بي بته و حقيرند پس من و شما ديگران که از آنها اسم مي بريم يا برای آنها مي نويسيم و از آنان دم مي زنيم صد مرتبه از آنها جاکش تر و بي بته تر و حقيرتريم.
جماعت روشنفکر نويسنده ، حداقل به شکمي که از آن زاييده شده ايد احترام بگذاريد چون اين کمترين حق شناسي شماست.