شرقی

Navigation
main page
archive
mail
Links
fasl
blogger
روزی پرنده بودم:
 
* برای یک گروه از بچه های سرخپوست صحبت می کنیم. اول صبح است و هنوز قیافه بچه ها کمی خواب آلود است.  تا نوبت صحبت کردن من هم چهل و پنج دقیقه باقی هست می روم و روی یکی از صندلی های خالی ته کلاس ولو می شوم. یک پرنده اندازه گنجشکهای خودمان ولی خیلی رنگ وارنگ تر از آن لبه پنجره نشسته و هی این طرف و آن طرف می پرد. بچه ها هم کم کم خواب از سرشان پریده و از سر و کول همدیگر بالا می روند. کلاس خشک و دلمرده انگار زنده شده است. پرنده کوچک مدتی هست که پرواز کرده  و من فکر می کنم که شاید همه ما روزی پرنده بودیم. 

  * برف بود  و سرما و در حیاط خانه ما هنوز زمستان بود. زندگی ردیف جای پاهایی بود که از کناره پله ها شروع شده و تا کناره در ورودی خانه می رفت.  زیر زمین بزرگی داشتیم که من آنجا کنار گونی های پیاز و سیب زمینی و کپه ی زغال و بطریهای ویشنوتکای پدرم کتاب می خواندم. پنجره ها رو به آفتاب بود و من بهار نورسی را می دیدم که در قامت درخت سیب حیاط استخوان ترکانده بود. هر چه بود ولع خواندن بود. در آن کساد بازار آن روزها که نه خبری از اینترنت بود و نه نشانی از ماهواره به گمانم چاره دیگری هم نبود. مجله هایی را پیدا کرده بودم که یک نفر زیر شکلهای آن را به اسم ما امضا می زد. از اینکه کسی هم اسم ما پیدا شده است خوشحال نبودم. مرد بالاخره یک روز خسته و هراسان از راه رسید غریبه نبود. چند وقتی خانه ما مخفی شد و آبها که از آسیاب افتاد دوباره رفت. الان گوشه ای از تهران بزرگ دوشیفته کار می کند و قسط خانه می دهد. نماز خواندن را همان روزها از پدرم یاد گرفتم. بعدها که بزرگتر شدم چم و خم مشروب خوردن را هم برایم توضیح داد. به جز یکبار و یک گیلاس کوچک در یک عروسی هیچوقت جلوی پدرم مشروب نخوردم. بعضی از اصول همیشه اصول بود!. یک روز می آمدم و می گفتم خدا هست. یک روز دیگر می آمدم و می گفتم خدایی نیست. شاید خاصیت آن خاک است که بچه ها زودتر از آنچه که باید بزرگ می شوند. برای پدرم هر دو انتخاب من بود. به گمانم به آن مرد مدیونم.
 
 * دیشب اینجا مراسم آتش بازی بود. ماه هم کامل و زیبا در طرف دیگر آسمان بود. آتش بازی که باشد دیگر کسی به ماه نگاه نمی کند. امروز هم کسی سرشاخه های کاج جلوی پنجره را اره کرده است. شاخه ها نباید نرده های ایوان را لمس کنند. از نظر قانونی ممنوع است. یک بطری ودکا از یخچال خانه برمی دارم. ماه همیشه زیبای من دورتر از سرشاخه های بریده کاج است. به ایوان می روم و می نوشم به سلامتی ماه.


راه:
باید زندگی کرد و بنده نبود. حتی اگر در این رهایی فضیلتی نبینیم باز باید بپذیریم که حقیقتی نزدیکتر به روح آدمیست. در جامعه ای که بخش بزرگی از ساز و کار آن در گرو گرفتن روح آزادگی از توست انسان بودن و انسان ماندن یک تلاش هر روزه هست. حکومتهای دیکتاتوری انسانی به غایت حقیر می خواهند. اصلا بقای چنین سیستمی در گرو تربیت چنان انسانهاییست. هم و غم آن در جهت کشتن روح سربلندی در توست. در جهت شکستن توست تا به تو که انسانی و می خواهی که انسان بمانی ثابت کند که کسی نیستی. به حقارت کشاندن یک انسان در مناسبات روزمره اجتماعی مقدمه ای در به زوال کشاندن روح اوست.  مقصرین از کوچک و بزرگ فراموش می شوند و هرگز کسی به خاطر این جنایت رسمی محاکمه نمی شود. 


استادان و دانشجویان تحصیلات تکمیلی دانشکده ما یک ایمیل مشترک دارند که از آن معمولا از آن برای مسایل کاری استفاده می شود. یعنی نامه هایی که به آن آدرس فرستاده می شود مربوط به مطالبی هست که باید به اطلاع عموم برسد. تنها آدمی که وقعی به این قانون نمی گذارد جکی چو است. یعنی هر چه که عشقش بکشد برای همه پست می کند. اوایل کار داد چند نفری از استادها درآمده بود ولی فکر کنم دیگر همه به این نامه ها عادت کرده اند. اسم باحالی هم روی این نامه ها گذاشته اند "JackSpam". من از این جک اسپم آخری خوشم آمد چون موقعی به دستم رسید که مشغول محاسبه برای نحوه چپاندن یک فیل به داخل یخچال بودم. همینطوری که فرستاده کپی می کنم خودتان بخوانید :
So u think u r smart....
(hey I got nuttin better to do this early in da morning)
---------- Forwarded message ----------
Date: Sun, 18 Jul 2004 00:19:19 -0700
Subject: Animal Quiz
> The following short quiz consists of 4 questions and will tell you
whether you are qualified to be a " professional ." Scroll down for each answer. The questions are NOT that difficult.
> How do you put a giraffe into a refrigerator

>
> The correct answer is: Open the refrigerator, put in the giraffe, and close the door. This question tests whether you tend to do simple things in an overly complicated way.
>
> How do you put an elephant into a refrigerator
>
> Did you say, " Open the refrigerator, put in the elephant, and close the refrigerator? " (Wrong Answer) Correct Answer: Open the refrigerator, take out the giraffe, put in the elephant and close the door. This tests your ability to think through the repercussions of your previous actions.
>
> The King of the Forest is hosting an animal conference. All the animals attend except one. Which animal does not attend
>
> Correct Answer: The Elephant. The elephant is in the refrigerator. You just put him in there. This tests your memory. OK, even if you did >not answer the first three questions correctly, you still have one more chance to show your true abilities. 
> There is a river you must cross but it is inhabited by crocodiles. How do you manage it
>
> Correct Answer: You swim across. All the crocodiles are attending the Animal Meeting. This tests whether you learn quickly from your mistakes.
>
> According to Anderson Consulting Worldwide, around 90% of the professionals they tested got all questions wrong. But many preschoolers got several correct answers. Anderson Consulting says this conclusively disproves the theory that most professionals have the  brains of a four year old. 


Traditional Russian Folk dances
 
Korobushka or Korobeiniki or The Peddlers or Peddler Box or Korobochka: This lyric folk song and dance has been a Russian favorite for 150 years. A countryside peddler has a basket filled with attractive prints and brocades. At first-sight he falls in love with a pleasant girl. He is ready to lay at her feet all his worldly goods for a glance from her dark eyes and a kiss from her ruby-red-lips. Lyrics are by the great poet N. Nekrasov.
 
Korobeiniki.mpeg video file 13107200 KB
 http://www.barynya.com/video/Korobeiniki.mpeg
 
"Wild Strawberry" Kuban River Cossack's song and dance. 
Zemlyanichka-yagodka.mpeg video file 7749636 KB
http://www.barynya.com/video/Zemlyanichka_Yagodka.mpeg
 
Main page
http://www.barynya.com/dances.stm


زمانی بود که از آنچه که رنگ عادت داشت فراری بودم ولی نمی توانستم. زمانه ای رسید که برای آنچه که رنگ عادت به خود بگیرد آغوش باز می کنم ولی نمی توانم. حس تعلق در جایی پشت زمان و مکان گم شده است.



Dont show weakness

پذیرفتن انتقاد یک داستان است و انتقاد از خود یک داستان دیگر. چه دوست داشته باشیم و چه دوست نداشته باشیم این دومی در این گوشه خاک بیشتر به معنی تزلزل است.



The very first thing that I learned in life was to accept the responsibility of my deeds

از قول جان (استادم)


هیچ انسانی آزاد به دنیا نمی آید. رهایی موهبتی هست که به خاطر آن تلاش می کنیم.


از میان ملیتهای مختلفی که اینجا دیده ام کمتر ملتی را به خاطر می آورم که به اندازه ما اسیر گذشته باشد. از اسپانیایی و یونانی و ایتالیایی بگیر تا چینی و هندی و دیگران که بسیار کمتر از ما از گذشته حرف می زنند.. عجیب هست که گذشته ای هم که از آن صحبت می کنیم و یا به نمایش می گذاریم معمولا به دوری صد سال یا دویست سال و یا سیصد سال پیش نیست. این گذشته بوده و هست ولی زیبا نیست. گذشته ای که غالبا دوست داریم دو هزار و پانصد سال دورتر از ماست و ظاهرا طول آن بسیار فربه تر از عرض آن است. این گذشته برای من سرمست شده از افتخارات تاریخی چراغ راه آینده نیست بلکه بیشتر بهانه و محملی هست برای فرار از آینده ای که سهمی در آن ندارم. باید اعتراف کنم که سالهاست که شنیدن افتخارات تاریخی مرا به وجد نمی آورد. اصلا مدتهاست که هر افتخاری را در وجود خود انکار می کنم.از نگاه من جهان سومی، آن یگانه دارایی ما که صاحبی ندارد نه کوهی از افتخار بلکه بار بزرگی از تحقیر است وآنچه که جامعه ما نیاز دارد انسانهایی هست که بخشی از این تحقیر را به گرده بگیرند.


پراکنده :

* برهنگی و سکس در فرهنگ غربی دو مفهوم کاملا مجزا هستند در صورتی که در فرهنگ ایرانی تقریبا معادل و مترادف یکدیگرند. شاید بتوان گفت که در ذهنیت من ایرانی همیشه اولی پیش درآمد و مقدمه ای بر دومی بوده و به همین دلیل است که در هم تنیده شده اند.

* از نگاه جوان ایرانی که با انواع محرومیتها و بایدها و نبایدها بزرگ شده است غرب (به مفهوم مصطلح آن) بهشت آزادیهای جنسی است. تصوری درست و درعین حال کج و معوج است. مثلا تصور غالبی که در ذهن اکثر تازه واردین وجود دارد این است که زن غربی زنیست که دسترسی به او ساده است و به راحتی خود را به تو تفویض می کند.زن غربی به راحتی لبخند می زند. آزاد و راحت حرف می زند. حتی اگر متلکی هم بشنود جواب او دشنام نیست (مگر به ندرت) . گاهی حتی تشکر هم می کند!. خجالتی نیست. از لمس کردن و لمس شدن یکه نمی خورد. از زیبایی های طبیعی خود تا بتواند استفاده می کند مثل مو، سینه ها، چشمها یا پوست. مجموع این رفتارها در مخیله منی که از راه رسیده ام فقط یک معنی می دهد "حال دادن و حال پخش کردن طرف!".

* هنوز در ذهنیت بسیاری از ما مفهوم و تعریف یک رابطه آزاد رابطه ای هست که درآن مسئولیتی به عهده نمی گیریم.

* در ونکوور تعداد زوجهایی که از دبیرستان و یا از آغاز جوانی با همدیگر آشنا شده اند و این رابطه را تا سنین بالاتر ادامه داده اند کم نیست. (چیزی هست که من دیده ام نمیدانم تا چه حد می توان به آن عمومیت داد)

* تاثیر ایدز بر فرهنگ آمیزشی مردم این طرف آب تاثیری غیرقابل انکار است.

* از اولین قدمها: در آنچه که وفاداری می نامیم چه مقدار تملک و در انچه که احترام می نامیم چه مقداری اطاعت نهفته است؟

( این گردنبندی که این پایین نوشته بودم ازهمان گردنبندهایی هست که برای آزادی مصرف ماریجوانا به گردن می اندازند. به اشتباه در نوشته قبلی جا انداخته بودم)



EASTERN