ماشينها از سر و كول ادم بالا مي روند. آدمها همه در حال دويدن اند ولي زندگي همچنان كند است. گرماي اواسط روز آدم را برشته مي كند و زندگي به آرامي از روي آسفالت داغ خيابانها بخار مي شود و به هوا مي رود. آمده ايم كه لواشك و بلال بخوريم و بحث سياسي بكنيم. وبا و احمدي نژاد بحث روز است. آدمهايي كه دوست دارم عجب حالي مي دهند. گاهي به آدم هايي برمي خورم كه دوست ندارم . گاهي مجبورم به آدم هايي كه دوست ندارم سلام بكنم. آنطرف آب كه بودم سلام نمي دادم. اصلا سلام دادن درست است يا سلام كردن. چند نفري كه مي شناختم يكشبه پولدار شده اند. چند نفري ازدواج كرده اند. چند نفري طلاق گرفته اند. چند نفري سياه شده اند. چند نفري كه چه عرض كنم همه هم از دم چاق شده اند. فهميده ام كه پشتم به جاي محكمي بند است. اين يكي را يك راننده تاكسي مي گفت. همينطور كه با من حرف مي زند چاي ليواني كنار دستش را هورت بالا مي كشيد و از ميان آدمها و ماشينها ويراژ مي داد. اين ماهواره هاي رنگ و وارنگ كولاك كرده اند. مانتوهاي سبز روشن زيباست. آب طالبي خنك ليواني يك دلار كاناداست. مملكت ارزاني است. اين يكي را هم همان راننده تاكسي به مسخره مي گفت و پشت بندش چه چه مي زد. دست محبت همچنان گرم است آنقدر گرم كه گاهي حتي پيراهن خيست را هم اتو مي زند. آدمي كه معدل ديپلمش 19.88 است چرا بايد افسردگي بگيرد؟ كسي كه كار و زندگي خوبي دارد چرا به فكر خارج رفتن است؟ پاشنه كفشي كه يك هفته است خريده ام چرا بايد جدا شود؟ اصلا جواب مادر حسن را چه كسي ميدهد. حسن خوش تيپ است. حسن جوان است. حسن بيكار است. چرا هر چيزي كه از انطرف اورده ام اينجا هم پيدا مي شود. چرا دروغ مي گوييم آن هم جايي كه حاجتي به دروغ گفتن نيست. چرا پانصد تومان اضافه مي گيري وقتي كه متوجه مي شوي از خارج آمده ام. اي راننده تاكسي كه نيم ساعتي با من گپ زدي با تو سخن مي گويم. اي دست گرم محبت كه دوباره پيراهن مرا اتو مي زني شايد ناخواسته مرا به تنبلي عادت مي دهي. من از خارج آمده ام. من درس مي خوانم. من خواستم كه بروم. من خواستم كه بروم. من خواستم كه بروم. پس چرا اين جمله را بارها تكرار مي كنم. پس چرا به از دست دادنت فكر مي كنم. اي مردي كه به زنجير گردن من زل زده اي. باور كن كه اين فقط يك زنجير است. نوستالژي يعني چه؟ نوستالژي يعني يك آدامس باد كنكي كه گاهي انرا مي جوي .گاهي آنرا باد مي كني و عاقبت در گوشه خياباني آنرا تف مي كني. مرجان گيتار مي زند. مرجان مي خواند. مرا ياد تمام چيزهايي مي اندازد كه دوست دارم. و من مي بينم كه آينه ها پير مي شوند. و آينه ها پير مي شوند. و آينه ها پير مي شوند.