* یکی از بچه ها کاغذ پاره های world vision را گوشه و کنار خانه پیدا می کند. می گوید شما ایرانیها چقدر علاقه به این کارها دارید. ظاهرا شاگردی دارد که برای world vision کار می کند. به خودم که نگاه می کنم می بینم که در این گوشه خاک هم هر چیزی که رگه ای از ایثار داشته باشد باعث ستایش من می شود. این ستایش گاهی از اوقات باعث وحشت من می شود. بخشش گاهی پاسخ طبیعی انسانی هست که ندارد. انسانی که از آنچه که خواسته و نداشته می بخشد.
* با یک مرد اتریشی آشنا می شویم. می پرسد اهل کجا هستید. می گوییم ایران. می خندد و می گوید :
I know you bastards. اینbastards آخری را بین خنده و شوخی می گوید طوری که ناراحت نشویم. می گوید من از شما داستانها دارم. ظاهرا یک مدتی برای چند ایرانی خرپول در آمریکا کار کرده است. مضمون داستانها هم حقه بازی و مثلا خنجر زدن از پشت است. رفیقم می گوید: It's business man. مرد سری تکان می دهد و می گوید: Yeah but why so mean
* این فیلم اسکندر هم باعث ناراحتی عده ای شده است. من یکی فیلم را ندیده ام پس نظری در مورد فیلم نمی دهم. چیزی که نباید فراموش کنیم این است که قبل از اسکندر این خشایارشا بود که اتن را به اتش کشید. ایرانیان قدیم هم مسلما سربازان و کشورگشایان قابلی بوده اند ولی دانشمند و فیلسوف و تاریخ نگار نبوده اند یا اگر هم بوده اند در مقایسه با یونان قدیم تعداد آنها اندک بوده است. به ایران قبل از اسلام که نگاه می کنم یک بزرگمهر حکیم داشته ایم و اسمی هم از جندی شاپور مانده است. اگر از این نظر با یونان مقایسه کنیم مسلما لنگ می زنیم!
وقتی ایران بودم فکر می کردم که انسانی عادی هستم که در شرایط غیرعادی قرار گرفته است. اینجا که هستم فکر می کنم که انسانی غیرعادی هستم که در شرایط عادی قرار گرفته است.
جغرافیا بهانه است و ذهن انسانی همیشه درگیر ناداشته هاست. پویایی برخلاف چیری که به نظر می رسد بیشتر زاییده میل به اثرگذاری هست تا اثرپذیری. اثرپذیری ناشی از ادراک ما از هستی است و حرکتی هست از کل به جزء. اثرگذاری ناشی از ادراک ما از خود ماست و حرکتی هست از جزء به کل. در جامعه ای که روح تو بیشتر اثرپذیر است تا اثرگذار پاره های از بودن تو همیشه در تبعید است. تفکری که ناخواسته با پس ضربه های جامعه ای که به راه خود می رود به حاشیه رانده می شود.
حداقل از نگاه برنامه های تلویزیونی آدمهای جالب اینجا به دو دسته کلی تقسیم می شوند cool و tough . تصاویری هستند که به نوعی تبلیغ می شوند. چند روز پیش با یکی از کانادایی ها در مورد هاکی صحبت می کردیم. صحبت کشید به کتک کاری داخل زمین که هر از چند گاهی اتفاق می افتد. می گفت طرفداران هاکی غالبا از این صحنه ها ناراحت نمی شوند. به نوعی نماد tough بودن هم هست. بعضی از آدمهایی هم که می بینم غالبا چنین حسی به من می دهند که گرفتار این نشئه اند. معمولا هم وقع زیادی به اتفاقاتی که در اطرافشان می گذرد نمی گذارند. کمی که دقیق تر نگاه کنیم می بینیم که این تصویر محبوب در سیاست و هنر هم هست. در دانشگاه هم از این آدمها هست. برخوردی هم در گذشته با یکی از آنها داشتم که چندان دوستانه نبود. ربط زیادی به خارجی بودن یا نبودن ندارد بیشتر شبیه یک الگوی رفتاری هست. چیزی شبیه تصویر انسان شاعر پیشه که از جمله تصاویر آشنای ماست. برای ما که زندگی مان از اول سر ناسازگاری داشته تصویر دومی آشناتر است. شاید این تمایل ذاتی ما به شاعرپیشه گی هم گریزی باشد از سختی و خشونتی که بخشی ناگزیر از زندگی ما بوده و هست.
به توازن فکر می کنم و به کفه های نامتعادلی که در برابر هم می لغزند. به حرکت فکر می کنم و به زوال و به بلورهایی که در لحظه تکامل خود متلاشی می شوند. به دیدن فکر می کنم و به شفافیت و به لکه های روی شیشه که خود را به هر واقعیتی زیبا در ورای خود پیوند می زنند. به دیوارها فکر می کنم و به توهم وبه مه و دوباره به همان دیوارها که چین می خورند. بودای من از خیابان خسته گان می گذرد. پنجره ها بسته اند و درختان کاغذی سجده کرده اند. بودای من گاهی به شکل ابر است سخاوتمند و کریم. بودای من گاهی به شکل رود است جاری و روان. بودای من گاهی به شکل سنگ است محکم و سخت. بودای من غرق تفکر است و حقیقت زنبوریست که آرامش او را به هم می زند.